سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خداوند سبحان، کسی را که صاف و بی آلایش، آسان گیر و در راه باشد، دوست دارد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 103 آذر 2

با تعدادی از همکاران ، ماشینی را دربست گرفته و از طلحه ، عازم اهرم شدیم . پس از پیاده شدن ، آنان به برازجان رفتند ولی من به استادیوم ورزشی رفتم تا بازی تیم های پاس اهرم و مهاجرین جنگ تحمیلی را ببینم . هدف بعدی من بوشهر بود . پس از بازی ،  کنار راه ایستادم اما از ماشینی که به بوشهر برود ، خبری نبود . غروب از راه می رسید . به ناچار به سوی راه برازجان آمدم و ایستادم ولی وسیله ای برای برازجان هم نیامد . با درماندگی ، دو باره کنار جاده ای که به بوشهر می رفت ایستادم . شب دست داده بود . یقین کردم که امشب را در اهرم خواهم ماند . چون هیچ آشنایی نداشتم ، از رهگذران سراغ مسافرخانه  را گرفتم . گفتند اهرم مسافرخانه ای ندارد . راهی نمانده بود . چاره ای نداشتم . با خود گفتم هرچه باداباد . از همین جا بر می گردم . به کوچه ی سوم دست چپ می پیچم . در سوم سمت چپ را می کوبم تا چه پیش آید .  برگشتم و مسیری که برای خودم تعیین کرده بودم را بی هیچ تردیدی پیمودم . انگار به سوی خانه ی خودم می رفتم .  در کوچه ی سوم پیچیدم و سومین در را به صدا در آوردم . جوانی  در را باز کرد . خودم را معرفی کردم  و گفتم که معلم طلحه و مهمان نا خوانده ام .  .  وسیله ای نیست تا خود را به بوشهر یا برازجان برسانم . با گشاده رویی تعارف کرد . وارد شدم . خودش را حسن حبشی معرفی کرد . اتاق پذیرایی به فاصله ی اندکی کنار در حیاط بود .  نشستیم . شام خوردیم و مشغول صحبت شدیم . نیم ساعتی نگذشته بود که در زدند . آقای حبشی  رفت  . دقایقی طولانی ماند و برگشت . هنوز ربع ساعتی نگذشته بود که دوباره در زدند و دوباره آقای حبشی به سوی  در رفت . این بار نیز توقفی طولانی داشت . وقتی که برگشت ، من که اوضاع را عادی نمی دیدم ، پرسیدم : آقای حبشی ! اگر برنامه ای دارید  ، من دوست ندارم مزاحم باشم . گفت : قرار بود که امشب به منزل چند دانش آموز بروم . چون تاخیر داشتم ، به دنبالم آمده اند . گفتم اگر از نظر شما و آنها  مشکلی نیست ، من نیز با کمال میل می آیم . خوشحال شد . با هم رفتیم . تعدادی از بچه های روستاهای بلوک  بودند که برای تحصیل به اهرم آمده ، در  اتاقی کرایه ای زندگی می کردند  . آقای حبشی ما را به هم معرفی کرد . احمد صالحی از فاریاب ، پر جنب و جوش تر از دیگران به نظر می آمد  . بعد از شوخی ها و خنده ها ، نوبت به مشاعره کردن آنان رسید . مشاعره کردن از برنامه های شبانه ی آنها  بود . من که دبیر ادبیات و شاعر بودم ، ته دل خوشحال شدم . به دو گروه قسمت شدیم  . وقتی  نوبت به گروه ما می رسید ، من سکوت می کردم تا خودشان بگویند اما هر گاه به بن بست می رسیدند ، قبل از اتمام زمان ، شعری می خواندم و مانع از شکست گروه می شدم . آن شب گروه ما در تمام دفعاتی که مشاعره برگزار شد ، موفق بود  . من نه تنها شعرهایی از حفظ داشتم ، بلکه هر گاه لازم می شد ، بیتی جور می کردم و درذهنم آماده نگه می داشتم   . آن شب خوش گذشت  . هنگامی که داشتم با دوستان جدید  خداحافظی می کردم تا با آقای حبشی به منزلشان برگردیم  ، با اصرار از من خواستند تا هرگاه که فرصت کردم ، به دیدارشان بروم      . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 95/2/12 و ساعت 11:33 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 220
بازدید دیروز: 45
مجموع بازدیدها: 473888
جستجو در صفحه

لینک دوستان
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
ل ن گ هــــــــک ف ش !
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه