ادبیات و فرهنگ
بچه که بودیم ، ماه مبارک رمضان حال و هوای دیگه ای داشتیم . ما با پای برهنه در کوچه ها و بسّکی ها می گشتیم و مادران قبل از افطار به گرو شووه می آمدند و دور چاه کلته که شبیه انبار رو بازی بود ، می ایستادند و آب می کشیدند و در مشک می ریختند تا برای افطار آب خنک داشته باشند . هر بچه ای هم که تشنه بود ، نزد هر زنی که می آمد ، دهان به دلو می نهاد و آب می نوشید . بعد هم آن زن ، مابقی آب را در مشک می ریخت و به خانه می برد . هنگام اذان هم که می شد ، نه رادیویی بود و نه چیزی . همه باید ساکت گوش می سپردند تا اذان محسینو به گوششان برسد . یاد اون دوران به خیر .