ادبیات و فرهنگ
چیت به ماسه های حاشیه ی رودخانه می گفتیم. تابستان که آفتاب ،زمین وآسمان رامی سوخت، رنگ چیت هاهم سرخ می شدومثل آهن درکوره می گداخت. مابچه های آن روزها، وقتی ظهرها باپای برهنه ازرودبرمی گشتیم، اگرچه پوست کف پایمان براثربرهنگی کلفت شده بوداما بازهم درچیت ها می سوخت وما روی این پاوآن پاخودرابه جایی می رساندیم. به زمین تفتیده یاخاک های گرمی که اثرشان کمترازچیت نبودپناه می بردیم. حاشیه ی راه ، خارشترهم بود باتیغ های سوزنی وتیزکه باید مراقبت می کردیم تابه کف پاهامان فرونرود. بعدمی دویدیم وروی بوته های «تک تکوtaktaku »می ایستادیم ولحظه ای استراحت می کردیم وتابوته ی بعدی خیزبرمی داشتیم . تک تکو بوته ای بودبابرگ های پهن ونرم که درزمین های اطراف رودخانه می روییدتاما رایاری کندوخودرابه خانه برسانیم ونهارهمیشگی وتکراری رابخوریم. تلیت وکاکـُل.