ادبیات و فرهنگ
با سید محمود حسینی به کنگان رفتم . از برکه چوپان تا کنگان فاصله ای نیست . در بانک تجارت ، آقای مهندس علامه زاده و پاپری رییس بانک ، کنار هم نشسته بودند . من هم ضلعی از آن مثلث را ساختم . کارها که تمام شد ، سوار خودرو آقای علامه شدیم . خودرو ایشان رو به روی بانک تجارت پارک شده بود . خیابانی یک طرفه . هنوز حرکت نکرده بودیم که جوانی آمد . برگ جریمه ای در دست داشت و بسیار عصبانی بود . قصدی جز راه انداختن دعوا نداشت . آقای علامه زاده شیشه ی ماشین را پایین آورده و او را به آرامش دعوت می کرد . جوان که فروشنده ی یکی از مغازه های خیابان وحدت کنگان بود ، معمولا ماشینش را جلوی بانک ، پارک می کرده و امروز که این فرصت را نداشته ، جوری پارک کرده بوده که 20 هزار تومان جریمه شده . او ، آقای علامه زاده را مقصر می دانست . هرلحظه برگ جریمه را به سوی ما می گرفت و پرخاشگری می کرد تا این که بالاخره آقای علامه با آرامی صورتش را به سوی او گرفت و گفت : من هیچ کاری نمی تونم برای تو انجام بدم . اگه مشکلت حل می شه ، بیا بزن . جوان که مثل آتش زبانه می کشید ، زیر لب چیزهای گفت و شرمسار برگشت تا معلومم شد که با خونسردی و خویشتن داری ، می توان جلوی بسیاری از اتفاقات را گرفت . اتفاقاتی که گاه تا سال ها و یا نسل ها ، می تواند زندگی دیگران را دچار ناملایمات کند .