ادبیات و فرهنگ
نیترم هیچیِ تیِ هیچ کسی کِر بُکُنُم
کارل مو مثِ گزّه سرِ تایِ حسنو / ایرج شمسی زاده
شعرهای ایرج شمسی زاده ( ایرجو) در وحله ی اول آیینه ی تمام نمای خودش بود . ایرج همان بود که می گفت و همان بود که می خواند و همان که خوانده می شد . هرچه در دلش بود ، همان بر زبانش بود . ایرج تنها یک چهره داشت و شاید به همین خاطر چهره ی تنهایی بود . او شاعری بود که لطافت را با صرا حت آمیخت و درد مشترک شد . شعرها را خوب می شناخت و فرزند زمانه ی خود بود . نمی دانم چقدر زمان باید بگذرد تا ایرجی دوباره بیاید . چند سال پیش شعری برایش گفته بودم که چندین بار از آن یاد کرد و اینک به یاد او :
به ایرج شمسی زاده
من و تو
دو دانه ز یک پیله
دو کپّه زیک دانه
من و تو
از گلوی پرندگان ِ غریب
یک ترانه
هزارسال نشستیم منتظر در خاک
و پوسیدیم
و پوسیدیم
قطره ای نچشیدیم
و سهم ِ ما
همیشه سایه ی لرزان ِ ابر ِ نازا بود
هزار مرحله دور ِ جهان سفر کردیم
و چرخیدیم
وچرخیدیم
ترانه ای نشنیدیم
صدا اگر . . .
شکستِ ساقه ی عمر و سرودِ بـُرّا بود
_______________
برّا – borra خرمن کوب