ادبیات و فرهنگ
صبح روز سوم اردیبهشت 94 این پیامک از طرف دوستم عبدالحسین کشتکار رسید :
نمی دونم رفیقا در چه حالی
جواب ما نمی دی بی خیالی
منم چشم انتظار مقدم تو
گذشت افسوس بر من ، روز ، سالی
فورا در پاسخ سرودم :
سرم چون بافه ی خشک بلالی
به روی دال قامت مثل ذالی
تنم در ازدحام غصه و درد
چو سوزن که شود گم در جوالی