ادبیات و فرهنگ
به نام گل
بادرودِ پونه هاونسترن ها، نفس گرم جنوبی خودرانثارسنگ وصخره می کنی ودرپیچاپیچ راه پیونددرخت وخورشیدراکنارمعبدچشمه باهمنوازی پرنده وآب به تماشامی نشینی وخستگی می شویی آن گاه دراعماق دره هاسرازیر می شوی. ازدره تاابرطنین بال است. دیگرخستگی نیست تابه سایه ساران بسپاری. دل دربندپرندگان داری که دره تااوج رارشته رشته ی آوازمی بافند.باحسادتی به سنگ های دامنه هاولاله های سرخ واژگون شکفته درآغوششان میان دوقله ی سپیدوسبزمقابل همدیگر، ازدرخت وبرف ، حیران که بوسه بردهان کدامین گل بنشانی که انتهای زیبایی ناپیداست.هرگام برمی داری جهانی درجانت می رویددرهیاهوی پرنده وآب. ناچاربرتخته سنگ های ریشه درعطر دست می سایی کوله باربرگـُل، زیبایی راستایش می کنی تازیرطاق درختان شبی رادربهشت بگذرانی. کم کم سایه باسپیدی می آمیزدوشب پاورچین می آیدتاصدای چشمه وچشم ستارگان، کویر وجودت راعشق برویاندوگل بدمی. صبحگاهان خیالت رادردست بلنددرختان می گذاری وبوسه ای به خورشیدوبرف هدیه می کنی وبازمی گردی باحسرتی درجان . نه عکس هایت گویای آن همه زیبایی ست نه کلامت تاهزاران گل وگیاه ناشناخته رابه تصویربکشی.هنگامی که سنفونی بدرود بال کبک هابدرقه ات می کنند، تنهامی توانی دعایی نثارکنی که :
بهارت خوش هوایت خوش صفاخوش
توراباسبزه پیوندِ وفا خوش
گلوی نازکت لبریز ِ گلخند
طنین ِ بال هایت در دنا خوش
دشتستان- اردیبهشت1389