ادبیات و فرهنگ
مدت 2 سال است که در شرکتی واقع در روستای برکه چوپان از توابع کنگان مشغول به کارم . در همین رابطه ، چند روزی آقای حسین قشقایی واسطه ای بین من ودوستی که خودش را معرفی نمی کرد شده بود و اشعاری شخصی بینمان رد و بدل کرد که بخشی از آن ها را می آورم :
دوست ناشناس گفت :
تو را در« برکه چوپان »دلبری نیست
درنگ بیشتر غیر از خری نیست
غلامی بیشتر خود را میازار
که بعد از« بردخون» دیگر پری نیست
گفتم :
بود بار حماقت بارم ای دوست
که در پیری به فکر کارم ای دوست
پس از پنجاه سال از زندگانی
ز خر خرتر شدن ناچارم ای دوست
چند روز بعد اتفاقی به عسلویه و نخل تقی رفتم. نوشتم :
به گوشم از پری ای دوست خواندی
پس آنگه ناامید از« برکه »راندی
به دنبال پری چون فایزی پیر
سوی« نخل تقی» ما را کشاندی
گفت :
پریزاد تو در دشت« بنار» است
همان جایی که بلبل بی قرار است
تو چون درویش سرگردان دشتی
بیا برگرد « دشتستان» بهار است
گفتم :
نه از روی پری گاهی شدم سیر
نه گشتم از جفای یار دلگیر
پری را دوست می دارم ولیکن
نمی جوشد پری با فایزی پیر
گفت :
گل از شاخ پری سر بر نیاورد
کس از کار پری سر در نیاورد
پروبال من از هجر پری ریخت
ولی عشق پری پر در نیاورد
گفتم :....
گفت :....