ادبیات و فرهنگ
تاظهرهیچ چیزی معلوم نبود.داشتم ناهارمی خوردم که آقای علامه زاده مجوزراصادر کرد و به سوی برازجان حرکت کردم تا شب رابه دیدار مادرم بشتابم.دوشنبه بیشترخواب بودم و شب نیزبادوستان بناری مقیم برازجان به سالن فوتبال رفته وبازی کردیم.قبل ازآن نیز چند خیابان را دورزده بودم. حاج الله کرم باقری با خانواده آمدند تا برای بامداد فردا آماده باشیم .آماده بودیم .حرکت کردیم تا آبشار یاسوج.هوای خنک وصدای آب وسفره و خنده وتا صبح کلی پول هدردادن که هنوز کناردستشویی نرسیده بودی باید 200 تومان می دادیومجبور شدی روز بعد قبل از بیدارشدن نگهبان برخیزی و بعد راهت را ادامه بدهی و بروی و بروی تا مارگون. شاید لطف خدا بود که درست یک ساعت و نیم درترافیک ماندیم و به مقصود نرسیده برگشتیم که بهشت را درباغی دیگر ببینیم . سیب از سرتا سر درخت می بارید و برخاک بوسه می زد و ما مبهوت این همه زیبایی . پیش ازآن نیز درباغ آقای احمدی آنقدر هلو و شفتالو و شلیل چیدیم که آن را بین دوماشین تقسیم کردیم که بار یکی سنگین نشود.عصریاسوج بود وباغی درلابلای کوه . چای و گردووشب پارک ساحلی درهوای سرد. صبح وآب جوی ودستشویی که آب نداشت تا زن و مردبشکه های خالی آب معدنی و نوشابه ازآب جوی پرکنند دسته دسته . صبحانه درنورآباد وناهار پنج شنبه دربرازجان که همه خواب رفتیم بی ناهار.عصر زدم بیرون ساعت حدود 6 بودتامنزل دوستی . شب هم ازبنارآمده بودند . خانواده ی حیدرباقری.جمعه هم نیمه نهایی باشگاه های دست اول برازجان بود که تیم فوتبال بنار با شکست دادن پاس برازجان به فینال رسید. روز شنبه به دفتر اتحاد جنوب سرزدم و با دوستان دیدار کردم تا عصر عازم کنگان شوم و شب را درآن جا باشم .