ادبیات و فرهنگ
امروز به لب های تو آواز ِ سکوت است
ای آنکه لبت غنچه ی باغ ِ ملکوت است
هرصبح، به گلخنده ی سیمای تو ای دوست
تا عصرگهان بر لب ِ خورشید، درود است
نام ِ من اگر بر دهنت نیست عجب نیست
جایی که پراز نغمه ی داوود و سرود است
بر چهره ی رخشان ِ تو گیسوی شلالت
گفتم که جهان سوخته درجنگل ِ عود است
دنیا همه جان است و جهان سبز و جوان است
تا نام ِ بلندت به لب ِ چرخ ِ کبود است
اندام ِ تو برجامه ی جان، شیوه ی تاراست
دستان ِتو برقامت ِ دل حالت ِ پود است
بگذار ندانی که خدای منی ای یار
یاد ِ تو دراین شعر مرا بود و نبود است
محمد غلامی- دشتستان تیرماه 1391