ادبیات و فرهنگ
اعظم از کسانی بود که با وجود عمر کوتاه ، نام بلندی داشت . نامی آمیخته با هنر و برخاسته از صبر و آزادگی.
درآستانه ی بهار بود که تابلویی به رسم هدیه به من داد. تابلویی که شعر بودودرآن زنی خوشه های درو شده ی گندم را حمل می کرد.درآستانه ی بهار بود که شعری برایش نوشتم که به نوعی ، تصویری از نقاشی او بود.
اینک درآستانه ی بهاری دیگر، دربوم ذهن ما، خوشه ی درو شده ای تصویر کرد و تمام بهار را با خود برد تا پس از هشت فروردین پاییزی، آن شعر را دو باره به او تقدیم کنم :
به اعظم و اعجاز انگشتانش
دستت
رودی بلند
دستت
کلید باغ
باغی
از چشم ما نهان
با سحر پنجه هات می روید
چشمه های زلال انگشتانت
جنوب تشنه را بیدار می کند
گل می دمی درآب
جان می دهی به سنگ
خدا دررگ های تو جاری است
ما
درکلبه ی دل هامان
تصویری از تو آویخته ایم
زنی با خوشه های طلایی گندم
_________
برازجان – فروردین 1382