ادبیات و فرهنگ
به محمد غلامی
صبح یک روز قشنگ
گاه آغوش به هم دادن تاریکی و نور
درجوابی به زلالی خیال
به سلامی که کند شبنم الماسی رنگ
لبهای بسته ی غنچه به تبسم می شینه
توی پیچ وتاب چشمه
میون موجای ریز
که به خود رنگ طلا گرفته اند
تنشو داده به آب
ماهی نقره ای برکه ی همسایه ی کوه
پشت برگان فروهشته ی بید
که هنوز شب میونش مونده خمار
می خونه مرغک زیبای خجول
« باز شد دفتر نقاشی صبح
گـُل خورشید شکفت » (1)
__________
(1) این بیت از کتاب ریشه های روز نوشته ی محمد غلامی گرفته شده است .
آیینه ی جنوب شماره 269- سه شنبه 9بهمن 1378