ادبیات و فرهنگ
به محمد غلامی
آن سوی آینه هیچ نیست
نه اینکه این سوی آینه چیزی باشد
درآینه نگاه می کنی وخودرا می نگری درقاب زمان
پی بهانه می گردی
ودرآینه می آویزی
وشاید آینه درتو می آویزد ازترس شکستن
برسیقـل آینه « ها » می کنی
وبا آستینت پاکش می کنی ومی بینی درآن
رسوب کرده ای
ذره ذره ، برنازکای آینه ثبت شده ای
ومی بینی دست هایت را، پاهایت را و چهره ات را
بی حضور مُهر بودن
شکلک درمی آوری وآینه مسخره ات می کند
آینه صادق است درانعکاس ناصادق بودن
وتو به صداقت آینه ایمان نمی آوری
آن سوی آینه هیچ نیست
این سوی آینه ؟ !
می بینی
انعکاس ِ زمان را درقالب خودت ...
___________
هفته نامه ی پیغام سال سوم شماره 107 یک شنبه 6آذر1379