ادبیات و فرهنگ
گر چه هستم به لبِ یار،گرفتار ترین
نچشیدم من از آن لعلِ شکربار ترین
به صفِ تاره ی دندانِ تو دل بستم و بس
ور نه باغِ دلِ من بود زغم ، سارترین
پشتِ مژگانِ تو ، خورشید عسل می نوشد
ماه ، در هاله ی عشقِ تو گرفتار ترین
قد برافراز به باغِ نظر، ای معبدِ نور !
تا فدایت کنم این پیکرِ تب دارترین
رطبی از لبِ لعلت شبِ خیرات بیار
به منِ سائلِ مسکینِ سزاوارترین
خورموج-مرداد 83