ادبیات و فرهنگ
دریغا بسته آمد دفتر ِ عمر
گل ِغم ریشه زد درباور ِعمر
هنوزازعشق، مطلع رانخواندم
که دیدم برسرم خاکستر ِعمر
غروبی تنگ مجنون گریه می کرد
زسوزش کوه و هامون گریه می کرد
یقین با آسمان ازعشق می گفت
که اوهم درغمش خون گریه می کرد
به صورت جان ِعاشق را قراری
به قامت چون زلال ِ آبشاری
که گفته نیست با یک گل بهاران؟
تو جانا یک گلی اما بهاری
کویر ِخشکِ دل را روح ِآبی
کتابِ زندگی را شعر ِنابی
به گوش ِخاطرم فریادِ عشقی
توتفسیر ِشعاع ِ آفتابی
هفته نامه ی آیینه ی جنوب - شماره 172/شنبه 2اسفند 1376