ادبیات و فرهنگ
به سرهنگ قذافی
کیکِ قدرت را نچشیده ام
یاعرق ِتندِ ریاست را
که اجدادم
با بیل و داس آمده بودند
داسی زیر ِ سر
عرقی برجان
بیلی برخاکِ گور .
سرهنگ !
شیرینی ِ مدام ِ فرمان
توفان شد
چشم ها را بستی و
بستند
بسته اند .
مردم
آه مردم
آتشی که گرم می کنند
افروخته می شوند
می سوزانند
- دروغ ِبزرگِ زندگی ِ سرهنگ -
و باور کردی
انبوه ِخیابان ها را
که برایت دست تکان می دادند
با بیل و داس های پنهان
***
فکرمی کردم سرهنگ ها
دیر از خواب
بیدار می شوند
اما
تو
افتاده کنج ِ خیابان ها
در خواب
برازجان - 28مهر 1390