ادبیات و فرهنگ
توضیح :درروستای زیارت دشتستان ، آرامگاه قدیمی و متبرکه ای به نام « شیخ منصور» وجود دارد و مردم براین باوراند که هنگام ساخت بنای آن، تمام سنگ ها می غلتیدندو به سوی او می آمدندو بدون استاد وبنایی آن را می ساختند. کنار راه ارتباطی دو روستای بنارآب شیرین و زیارت نیز ، در دهه های گذشته سنگی زرد رنگ قرار داشت که به « برد زرد »معروف بود ومردم ، آن راه رانیز به نام راه بردزرد می شناختندومعتقدبودندکه این سنگ نیز از جمله سنگ هایی بوده که غلتان به آرامگاه شیخ منصور می رفته اما دربین راه به او خبر می رسد که بقعه ی شیخ ساخته شده و آن سنگ درهمان جا می ماند. این شعر به آن باور اشاره دارد/ محمد غلامی
به تمام سنگ های آواره ی درحسرت پیوستن
کوه تکان می خورد
نامت
پژواک می شوددرجمجمه ی سنگ
من سنگ آواره ی کدام کوهم
که سوی تومی آیم .
بوی تومی آمیزد
باگلاب واسپند
بوی افول پنج شنبه ی خورشید
برگورهای دسته جمعی آزاری
سال قحط سپید .
روح تو
سنگ هارامی خواند
گنج شایگانت را
سنگواره ی افعی پیری برسقف
می نشینی بالاترازقلعه ی خشتی
بالاترازقلعه خشتی
بالاترازنشستن
من
« بردزرد» ی درراه
چاووش خوان حسرتِ پیوستن
_________
1/مرداد1386 - محمد غلامی
با سلام . شعر از چهار قسمت تشکیل شده که هر چهار قسمت ارتباط کاملاً محسوسی باهم دارند. این ارتباط به وسیله ی ضمیر "تو" ملموس تر نیز شده ، چرا که در تمامی قسمت ها این ضمیر بیش از یک بار تکرار شده. اگر "تو" بقعه تاریخی- مذهبی شیخ منصور گرفته شود که البته چنین است.آنگاه با شعری عقیدتی ، همراه با افسانه ها و باورهای مردمی سر و کار داریم که شاعر به نحوی از عهده ی این مهم برآمده است. قدما بر این باور بودند : گنجی در این بقعه وجود دارد که افعی ای _ که بر سقف آن به صورت سنگ در آمده_ از آن نگهبانی می کند. ((گورهای دسته جمعی "آزاری" )) نیز بیان یک واقعه ی تاریخی که همان سال آزاری است، می باشد و گورهایی دسته جمعی که هنوز آثارشان را می توانیم ببینیم. در بند آخر این شعر ، ابتدا شاعر مطلوب مورد نظر را بالاتر از تمامی قلعه ها و بلندی ها می بیند (باز هم به همان بقعه و گنبد بلندش نظر دارد) سپس آن را هنوز بالاتر ، یعنی آن را بالاتر از "قلعه خشتی" یا "زیارت" می داندو باز هم از این وصف قانع نمی شود وآن را بالاتر از "نشستن" می داند که با این کار به مطلوب مورد نظر معنویت بخشیده است.
و اما:
"من
برد زرردی در راه
چاووش خوان حسرتِ پیوستن"
"من" در سراسر شعر عاشقی شیفته و سرگشته می باشد که روح "برد زرد" را در خود حلول کرده می داند و جا مانده از "پیوستن" ....
با عرض معذرت از عزیزان
خوانشی بود سلیقه ای و مختصر.
بدرود/ اسفندیار فتحی
________________________-
منبع : وبلاگ برد زرد