ادبیات و فرهنگ
به فایز
پیش از این
که عنکبوتِ برق
تار های سیم را
در آسمان ِروستا نمی تنید
و ستارگان
بی دریغ
به مهمانی مهتابی ها می آمدند
بر سفره ی سپیدِ کودکی ام
نان و شروه بود .
مردی
هر روز در گزدان
گندمزار
در بیشه وآب بی قرار .
شباهنگام
با کهکشان می آمد
ومن به خویش می فشردمش
با دستِ تردِ کودکانه ام
وصبح
کنارِ سفره ی تنهایی
لقمه لقمه شعر به من می داد
صبحانه ای به طعم ِعشق .
اینک
نان پاره گلوی شعرم رامی برد
و بر آستانه ی چشمه و گزدان
بوی پری را احساس می کنم
بنار- شهریور 1374