ادبیات و فرهنگ
به روان استادحاج علی مرادی
دوره ی راهنمایی که بودم معلمی داشتیم که گه گاه برایمان شعرهایی می خواند. اول بار« کلاخا یادمحدویادمحدو» راازاوشنیدم وهمیشه این شعردرذهنم بودتااین که سال هابعد، شعررادیدم وبعدهم درجلساتی شاعررا . زمان گذشت ورسیدبه شبی که افتخارهمراهی با استادفرج الله کمالی ، احمدقائمی وجوادالهیاری نصیبم شد. شب وهوای خوش جنوب. درراه بحث های جالبی پیش آمد.ازاین که بعضی جریانات شعری دارندشعرراازمعناتهی می کنند و...درگرماگرم گفتگوها، رسیدیم. خورموج . منزل خالق منظومه ی کلاخا. تعدادی ازدوستان استاد، دورش جمع بودند.ازهردری سخن به میان آمد. ازفرهنگ بومی. ازکلمات ریشه ای وریشه ی کلمات دراستان. ازشعر. برای من این جلسه تنهادیدارازاستادنبودکه می خواستم ازمحضردو رکن شعرمحلی، بیاموزم. بخش عمده ای ازآن شب، همان شدکه می خواستم.استادحاج علی مرادی، ازمنظومه ی ماندگارکلاخایادمحدو خواند. شعرباصدای شاعرودرحضوراو لذت بخش است. بخش هایی از«یادگـُرگو»رانیزخواندواستادکمالی هم شعر« سی جی »راخواندومن که دوست داشتم درآن فضای سنگین ، شنونده باشم ، « اوسوکه خش بی دلل را». شب باشتاب پیش می رفت وماهمچنان می ماندیم ومی شنیدیم اماچاره ای نبود. پیرمرد، مارابدرقه کرد.بامداد، دومین ساعت حضورش رانفس می کشیدکه رسیدیم باکوله باری ازخاطره ولبخند و « یادمحدو».