ادبیات و فرهنگ
بر سرش گردِ سپیدِ نا امیدی
با عصای کهنه ی ایّام
بر می گشت .
کوچه ای تنگ و غبار آلود
کوچه ای متروک
زیرِ پای ِهر عصایش جای پایی تلخ
انتهای کوچه ناپیدا .
حلقه ای را بر دری کوبید
کودکی
انبوهِ لبخندی به لب رویید
پیر مرد امّا
زهرخندی تلخ بر لب
دست پیش آورد .
کودک نیز .
***
بر سرش گردِ سپیدِ ناامیدی ها
انتهای کوچه نا پیدا .
دست های خویش را در دست می افشرد
بنار- اردیبهشت 1371