ادبیات و فرهنگ
ادامه ی مقاله ی شکوه های فایز
بی تردید ، سفر از عوامل مهم هجران و دوری از یار است. مسافرت در شعر فایز طاقت فرساست و او بارها و بارها از آن نالیده است. او سفر را سخت و دشوار می شمارد خاصه بدان جهت که باید به یار پشت کند:
سفر بر من دگر سخت است و دشوار که می بایست کردن پشت از یار
نمی آید دل خون گشته فایز گرفتم آنکه خود رفتم به ناچار
او تحمل سفر را ندارد و به ناچار دست به دعا رداشته و می نالد:
خودم اینجا دلم در پیش دلبر خدایا این سفر کی می رود سر؟
خدایا کن سفر آسان به فایز که بیند بار دیگر روی دلبر
با وجودیکه هجران ، آتشی در وجود فایز بر می افروزد باز وی خود را ناچار و مجبور به مسافرت می داند و هیچ گاه از روی میل ، از دیار یار ، هجرت نمی کند:
ز وصلت عاقبت مهجور رفتم خدا داند که من مجبور رفتم
ز شوق چشم مخمور تو فایز روان تا چشمه معمور رفتم
با این همه ، شاعر سفر کرده ، خود را مقصر نمی داند و گناه جدایی را به گردن سرنوشت می اندازد:
چرا ای دلبرحورا سرشتم چو آدم دور از باغ بهشتم ؟
به کام دل نشد فایز از او دور بشد از روز اول سرنوشتم
گر چه فایز از درد دوری یار سفر کرده ، تا قیامت داغدل است اما دردناک تر آنکه یار بی سبب از او جدا می شود:
ز دستم رفتی ای حور بهشتی مرا در آتش هجران بهشتی
نگفتی فایزی هم داشتم من بریدی بی سبب تخمی که کشتی
وفای به عهد از دید فایز بسیار مقدس است . او با وفاست و از عهد جوانی تا پیری ، در وفای دوست تقصیر نمی کند افسوس که پیاپی از یار جفا می بیند:
من از عهد جوانی تا شدم پیر نکردم در وفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟
و هنگامی که شاعر ، دستش از همه جا کوتاه می شود ، از بخت سیاه و واژگونش گله می کند:
در این عالم غمم از حدفزون است دلم از بهر خوبان غرق خون است
گله از تو ندارم یار فایز شکایت ها ز بخت واژگون است
شکوه ها و شکایت های فایز پایانی ندارد. او پیوسته جوانی گمشده را جستجو می کند ، افسوس می خورد که از بهشت جوانی به دوزخ پیری افتاده است و آرزو می کند که ای کاش می توانست جوانی راحتی با نرخ جان به دست می آورد :
جوان کاشکی بیع و شرا بود که تا این جان شیرینیش بها بود
جوانی خوش بهشتی بود فایز ندانم دوزخ پیری کجا بود!؟
و چون دستش از همه جا کوتاه است ، نومیدانه دست تأسف بر هم می ساید که:
جهان رفت و جوانی و چمن رفت گل نسرین و سرو و یاسمن رفت
پس از من دوستان گویند افسوس که آخر فایز شیرین سخن رفت
و امروز که بیش از صد سال از خاموشی فایزمی گذرد ، باورداریم که فایز نمرده است چرا که شاعر نمی میرد.4او در همه جای حاظر است.
«در گوشه ای پنهان از نخلستان یا علفزارهای کمیاب یا میان گز های نالان ، یا دره های عمیق کوهستان های زاگرس 5» او جاوانه در گلوی جنوب جاری است وپیوسته « سوگسارشروه از ته نخلستانهای پریده رنگ و متروک مانده و دوردست مزرعه های پریشان و دشت بادآمیز 6» شنیده می شود.
دشتستان - بنارآب شیرین- زمستان 1372
______________
1) عبد المجید زنگویی- ترانه های فایز – چاپ سوم – صفحه 50
2) همان- صفحه 52
3) تمام دو بیتی های این مقاله از همان کتاب گرفته شده است.
4) من مرگ شاعر را باور نمی کنم-احمد شاملو
5) منوچهر آتشی- گزینه اشعار انتشارات مروارید- چاپ اول- صفحه 30ی
6) همان صفحه ی 7
*- باغ بهشت وسایه ی طوبی وقصرحور
با خاک کوی دوست برابرنمی کنم/ حضرت حافظ
باتشکرازغزاله غلامی که کارتایپ این مقاله راانجام دادند.