ادبیات و فرهنگ
خانواده ی حمیدی ازبوشهرحرکت کردند. ماهم ازبرازجان به راه افتادیم. محمدحمیدی هم باماشین خودش به راه افتاده بود.هوای خوش بهاری و صبحانه درگناوه . دشت های زیبارایکی پس ازدیگری طی کردیم وبه امیدیه رسیدیم. عصربه سوی رامهرمزرفتیم. مناظرزیبای طبیعی خوزستان کم نبودند. درحاشیه ی« رودزرد»توقف کردیم وچای خوردیم وبه آب زدیم. آب به تندی ازبسترسنگ هامی گذشت ودرپایین دست سنگ، کف می کرد.مزارع سرسبزوکـُنارهای تک وتوک وتنومند
، چشم اندازی زیباپدیدآورده بودند.«چم قاسم علی»، روستایی که ندیده می شددوستش داشت باکوچه هایی به نام های : شهریار، نظامی گنجوی، حافظ، خیام، هاتف اصفهانی و...به یاد« یوش» وکوچه های آن افتادم . یوش که بوی نیما، مراتاآنجاکشانده بوددرالبرزمرکزی. غروبگاه به « باغ ملک» رسیدیم. تکه ای ازبهشت. رودوآب وتپه وسبزه وبوتیمارهایی که مثل برف، حاشیه ی آب راسپیدکرده بودند.چادرهارابرپاکردیم. هوای خنک« پارک تلاش». وسرما که کم کم می خزیدومی آمد. آمدماخواب نرفتیم تابامدادان که آوازپرندگان، دلم راهوایی کرد. و شعرهاهم آمدند. درزیرنورونسیم وگرمای چای وحاشیه ی رود. لحظات شاعرانه مدام درجانم سرریزمی شد. ناب وزیبا.« مال آقا»هدف بعدی بود. طبیعت همه چیزرابه آنجا داده بود. درخت وسبزه وکوه وبرف وآب وزیبایی. زیرسایه درختان فرش هاراگستراندیم ومن به تنه تناوردرختی تکیه دادم وپای برآب ودست برشعر.عصربرگشتیم. راه تنگ وطولانی تاشوشترکه خسته کننده بود. درآنجاسراغ دوستی قدیمی راگرفتم ولی موفق به دیدنش نشدم. صبح روزنهم فروردین به سمت« پایتخت مقاومت ایران »، دزفول رفتیم. تابلوی «گتوند»برایم مهربان بود. گتوند رادوست داشتم. شعرهای قیصرامین پورراخوانده بودم.دزفول وساحل زیبای« دز»وقایق سواری روی رود. سراغ یکی ازدوستان راگرفتم . عبدالامیرعلیزاده حداد. سال 64 اورادیده بودم. در ِمنزلشان ازترکش موشک، سوراخ سوراخ شده بود.سال های جنگ. به آدرسی که دادم، آمد. باهمان خصلت های خوب قدیم. شوخ طبع وخندان. اورادرآغوش کشیدم. خیلی تفاوت نکرده بودجزآن که حالادکترشده بود.دکترای حقوق ازدهلی هند. مارابه زوربه خانه شان بردوشب راآنجاگذراندیم. ازسعیدخورشیدی گفت. دیگردوست دوران تحصیل ازرامهرمز . خورشیدی به جبهه رفته بود. تیربه دستش ودوچشمش خورده بود. فرمانده ی عراقی، تیرخلاص رانیز به اوشلیک کرده بود. سه روزبعدگروه امدادعراق اورابازخمی هابه بیمارستانی درعراق برده بودندوپزشکی اوراعمل کرده بودوهنگامی که عراق، تعدادی اسیررابه طوریک جانبه آزادکرده بود، آقای خورشیدی هم به طرزمعجزه آسایی ، باآنان برگشته بود. اوجزو30 نفری بودکه عراق آزادکرده بود. خورشیدی که به طورمطلق کورشده بود، دچاردل دردشدیدی می شودواورابرای درمان می برند. فرمانده ی اردوگاه عراقی که اورادرنهایت ناتوانی می بیند، بدون اینکه اسمی ازاورادرلیست باشد، می گویدکه این راهم بفرستیدکه وجودش هیچ نفعی ندارد. آقای دکترعلیزاده باجزییات تمام، ماجرارابرایمان تعریف کردوگفت الان آقای سعیدخورشیدی، دررشته ی حقوق ، دکتراگرفته است وزنگ زدتابااوصحبت کنم . خواب بود. صبح روزبعددرحاشیه ی رودزیبای دز، آنجاکه به« کـَت »معروف است، نشستیم.نان داغ محلی وآش وآب های آرام دز. حداقل یک روزکامل لازم بودتابنشینم ولذت ببرم ولی مجبوربه ادامه ی سفربودیم. به نمایشگاه هواپیماهای شکاری درپایگاه چهارم شکاری شهیدوحدتی رفتیم. گوینده ای به طوردایم مارادعوت می کردتاساعت 11صبح شاهدهنرنمایی خلبانان باشیم ولی هرچه درآن آفتاب سوزان منتظرماندیم، خبری نشد. به یکی ازمسؤلان آنجاگفتم که وقتی هماهنگ نیستید، چرامردم رابیهوده نگه می دارید؟ گفتم که این بی برنامگی شمارا منعکس می کنم. وقتی به شوش رسیدیم ازشدت خستگی وسردرد، خوابیدم. عصر، همراهان مابه منطقه ی جنگی فتح المبین رفتندومن در« ویندی پارک» چادرزدم وباچای وبیسکویت وشنیدن گزارش بازی استقلال وپیروزی ازرادیو، اندکی به آرامش رسیدم.صبحدمان روز11فروردین بود. نم ورطوبت ازچادرهایمان می چکید.پس اززیارت حضرت دانیال نبی(ع)، به سوی اهوازرهسپارشدیم. دربین راه به سوی معبد«چغازنبیل» رفتیم. باوجودی که پیش ازاین نیزآنجارازیارت کرده بودم، ولی بازهم ازعظمت آن معبد3-4هزارساله، درشگفت شدم. زیبایی آن جانیزآن قدربودکه به یک روزحداقل زمان نیاز باشدولی چاره ای نبود.صبحانه رازیرکهورهای حاشیه ی گندمزاران چم روددزخوردیم وحرکت کردیم. مسیری راانتخاب کرده بودیم که ابتدابه« شلمچه »برسیم.درآن منطقه درطول جنگ، عملیات بیت المقدس، رمضان، کربلای 4-5-8وبیت المقدس7انجام گرفته بود.ازخرمشهرگذشته وبه آبادان رسیدیم. آبادان رادربدترین ساعات ترافیکی آمدیم. ابتدای غروب، شب جمعه وپیروزی تیم فوتبال صنعت نفت برمس کرمان. همین یک موردآخرکافی بودتاخیابان های کوتاه راهم دربیشترین زمان ممکن طی کنیم.در« پارک معلم» توقف کردیم وچای خوردیم آنگاه به« مرکزنمایشگاه های بین المللی منطقه ی آزاداروند» رفتیم . بامدادجمعه12/1/90به سمت برازجان حرکت کردیم. وقت ناهاربه شهرستان دیلم رسیدیم. به مسجدامیرالمؤمنین(ع) که مصلای نمازجمعه هم بودرفتیم . درآنجابرای مسافران غذاتهیه می شد. سفارش غذاراداده وپول راپرداختیم.هنگامی که سفره گستراندیم ونشستیم، بوی بدِ برنج گندیده، باعث شدتا غذاهاراجمع کنیم وپس بدهیم. سپس بیرون آمده به ساندویچ بسنده کنیم وخودرابه برازجان برسانیم.