ادبیات و فرهنگ
دردهه هفتاد شمسی ،بعد از سالها خاموشی شعر ایران،در گوشه گوشه کشورمان جرقه های شاعرانه شروع به خودنمایی کرد.
شعر که روزگاری در پهنه ی ایران زمین ابزاری برای اعتراض به حکومت سرکوبگر شاه بود ،در اولین جرقه ها شکلی در خود فرو رفته وشخصی داشت وبیشتر تغزلی.
ناگاه انگار جادوگری بر باغ شعر دم خود را فرو بارید وشعر به دنیایی عجیب وغریب پا گذاشت ودر بعضی جاها رنگ هذیان بخود گرفت .
خیلی راحت به شعر پیشینیان تهمت یکبار مصرف زدند وگفتند:اشعار آنها سیاسی است وشعر وادبیات را با سیاست کاری نیست.
بعدها هذیان گویی جای شعر را گرفت ودرخت بی بو وبی خاصیتی بنام پست مدرنیسم ،به جای باغ پر از گل وگیاه ، سر بر آورد، اشعاری بی سر وته که خود را نماینده شعر ایران معرفی می کردند.
چرا این چنین شد؟!
زیرا سردمداران بزرگ شعر نو ایران،یکی یکی عمرشان بسر آمد وتن را به گور سپردند.
شاهدان وناقدان همه خودی شدند وناقدان برای شاعران باصطلاح پست مدرنیستی کف می زدند مثل دورانی که هنر برای هنر واشعار آوانگارد به مذاق ناقدینی که با حکومت سر وسری داشتند ،خوش می آمد.البته آوانگاردزاده ها با افیون وبنگ هم میانه ی خوبی داشتند وبه ذهن توهم زایشان که از مردم دردمند فاصله گرفته بودند،کمک شایانی می کرد.
در این سالها آنقدر کتابهای شعر واشعار بی سروته فضای ادبی جامعه را فرا گرفته که احساس خفگی به آدم دست می دهد.
اما،گاه گاهی پنجره ای برای نفس کشیدن باز می شود.
پنجره ای که می خواهم برای شما معرفی کنم کتابی است به نام "از رنگ باستانی چشمانت"که سروده ی شاعر بزرگ دشستانی آقای "محمد غلامی " می باشد.
بهتر است آن را منظومه بنامیم ،منظومه ای عاشقانه وبسیار زیبا.
به بخشی از شعر این کتاب توجه بفرمایید:
.....خوشا به حال آینه که هر بامداد از تو بهار می شود
نام تورا گذشتم وخواندم
برگشتم
حاشیه ی جاده سبز بود
گنجشک
پر می شست در کُنار
نام تورا ترنم کردم
شعر لانه بست
نام من از لبانت پرید؟
بوسه به لب
دنبال نامم می گردم......
به حق این شعر است ،وسراینده آن شاعر
"محمد غلامی" متولد سال 1342 در بُنار دشستان است .معلم بوده ودر سال 1387
بازنشسته شده واینک در شرکتی در کنگان کار می کند.
تاکنون 5 کتاب از ایشان چاپ شده است:
-ریشه های روز-1375
-رها از منت باران – 1386(زندگی وشعر شاعران دشستان)
-در سایه سار سنگ -1388
-گُلبُنگی – 1390(اشعاربه گویش محلی)
-از رنگ باستانی چشمانت – 1394
کتاب "دشستان در آیینه شعر" نیز از ایشان در زیر چاپ است.
_____________
برگرفته از فیسبوک استاد جهانبخشان
تقدیم به محمد غلامی :
من جامی خالی و از یاد رفته ام
سال هاست که در کنج میخانه فتاده ام خموش
ساقی بیا و
گرد از رخم بشوی
پر کن مرا از می ناب
تا بار دیگر بگیرم از لب خوب رویان زمان کام
تقدیم به محمد غلامی
برگ طلایی نخل
آن سوی آیینه ی اتاق
نوید جان تازه می دهد از دل خواب .
صبحدم دمید
خاطرات کودکی ام را
باچیدن گل های شکفته ی سرخ
از بوته های سبز شبنم
نشسته ی شرجی صحرای بنار زنده کردم .
آری
امروز شادم
از گونه های خیس
نگرشی بر منظومه ی « از رنگ باستانی چشمانت » سروده ی محمد غلامی
در منظومه ی سپید « از رنگ باستانی چشمانت » محمد غلامی ثابت کرده است که شعر تعریفی فرمولی نیست ، بدان شکل که بر یک روال خاص و از پیش تعیین شده ، طبق آن و به فرمان آن بشود ، واژه ها را کنار هم چید و از تجمیع انبوه آن ها ، مجموعه ای ساخت و « بازاری » و شهرت آور عرضه نمود.
تعریف شعر ( یعنی هر گونه شعری ) با خود شعر در شاعر به جوشش در می آید و با تولد شعر هم زاده می شود . منظومه ی « از رنگ باستانی چشمانت » این اثباتِ همیشه در حال « اعجاز » را به خوبی به اجرا در آورده است : نامت / آبیِ رود /در سایه سار تپه های غروب / که مدام می رقصد در یشم / سیر / روشن
ضرب آهنگ شعر و بارش موسیقایی کلمات « مانیفستِ» خاص خودش را در سیر « بیان » شاعر اعلام می دارد ، شعر بی روح ، شعر بی حرکت ، شعر ایستاده و شعری که پر از بارش و پیام و حرف و حرکت و مملو از موسیقی شعری ست ، در اینجا تفاوت و ارزششان مشخص می شود ، مثل دانه های کم آب و خشکیده و یا پلاسیده ی خرمایی که در پرتو زلالی رطب وارِ کبکابی شاداب به حاشیه ی انزوا رانده می شوند . هنجار شکنی شجاعانه و انقلاب گونه ی « نیمای بزرگ » هدف غاییش همین بوده است ، کوتاه و بلند بودن مصراع ها و رویش قافیه های درونی و کناری بسیار و چرخش به سمت سپید شدن ( همه ی اینها ) مقدمه ها ی ماندگاری بودند تا « هوشنگ ایرانی » جیغ بنفش بکشد و تندر کیا شاهین های شماره دار بسراید .
شعر امروز نیازمبرمی به سمت « هوای تازه » و « باغ آینه » دارد ، شاملو هوشمندانه رسالت نیما را دریافت و با سیر و سلوک شاعرانه و تهور کم نظیرش در عرصه ی شعر راه و مقصد نهایی را در ادامه ی فرداهای پیش رو به نمایش گذاشت .
غلامی شاعری است که در بی ادعایی محض و در ورطه ای به دور از هیاهو ی پر از سرسام غوغا آفرینان ، و در آرامشی به صبوری اقلیم بردبارش دشتستان ، کار هنری شعر را دنبال نموده است ، و تقریبا در همه ی زمینه ها و گونه های شعری به مشق و تولید پرداخته است . همین پر شتاب و عجول نرفتن و آرام تاختن باعث شده است ، تا او بتواند در همین منظومه بر دهان کف کرده ی رهوار شعر ، لگام آرامش بزند و سطل سطل زلال آب خوشگوار را رصد نماید : پیش از سپیده بوی تو می آید / می ریزد بر پوست آبادی / خروس بیدار می شود / باید بیدار شده باشی
این منظومه و حرکت روایی آن به منزله ی عبور رودی است که گذر پر از سخاوتش ، حتی سنگریزه های ریزتر از ریز را هم نمی آزارد ، از هر وجب دشت ، جلگه ای می آفریند و بر سینه ی هر سنگ نقشی از « آبگینه » می نشاند : همچنان می رقصی در من / تو سبز شسته در نوری / خال لبانِ جلگه ی خوزستان / در بارش آفتاب پسینگاهی
در مورد این منظومه و اینگونه منظومه سرایی ها ، جای پژوهش و بررسی و حرف های از نوع حرف هایی که نیما در « حرف های همسایه » به یادگار گذاشته است ، حرف ها و نظرهای مختلف و فراوانی می توان ارایه نمود . و دراین مجال فرصت حلاجی و آنالیز تفسیری آن بسیار تنگ است ، به جهت اینکه اصل موضوع ( یعنی خود شعر ) در دست رس مخاطب نیست ! *
ظهور این منظومه در عرصه ی شعر جنوب ایران و شاید شعر معاصر برای اهل فهم شعر ، شاید طلیعه ی جدید و تازه ای باشد برای گشایش دریچه هایی بازتر و فرداهایی نه چندان دور .
شعر کهن ما اعتبار و هویت همیشه ی ماست ، از همه نوع آن ، قصیده ها ، منوچهری ها ، عسجدی ها ، رودکی ، ابو شکور ، مولوی ، سنایی ، خاقانی ، نظامی ، حافظ و سعدی و جهان پر از تصویر و صور خیال سبک هندی و رنسانس شعر دوران مشروطیت ، همه و همه ، اما فضای باز و متفاوت تری را باید جستجو نمود . نیما « مانیفست » این مهم را طراحی نمود و عرضه کرد ، شاملو این روند را به جاودانگی رساند . با وفاداری به آن همه ی سوابق درخشان همیشه جای این را مهیا می بینیم که هر روز و هر آن ، شاهد میلاد فرایندی « نو » باشیم .
برای شاعر این منظومه و فعال خستگی ناپذیر دشتستانی آرزوی هر روز و هر آن از این فراتر را داریم .
_______________
اتحاد جنوب – شماره 844 – یک شنبه 24 خرداد 1394
*-این مقاله در بهمن ماه 1392 و پیش از چاپ کتاب نوشته شده .