چند رباعي از "محمد شمس"

(1)
گم شدم در لا به لاي دفترم
هرچه هستم ازگذشته بهترم
قيمت آن چشم هايت را بگو
هرچه باشدمن به قرآن ميخرم

(2)
چون نقشه ولي برآب مي خواست مرا
در دايره ي حباب مي خواست مرا
در کوره ي دل هزار هيزم بنهاد
بر آتش آن کباب مي خواست مرا

(3)
من با غم تو هزار مشکل دارم
بر کام دلم زهر هلاهل دارم
يکريز نگو از تو بعيد است برو
بابا به خدا من آدمم دل دارم!

(4)
بازيچه شدم عقل مرا آب گرفت
چشمان شما ز چشم من خواب گرفت
ديشب که به آسمان خيره شدي
شرمنده شد و صورت مهتاب گرفت

(5)
دل را به سر زلف تو پيوند زده
خورشيد تورا ديده و لبخند زده
ميخواست به قول خود رباعي گويد
اين شاعر بي چاره ولي گند زده!!!