ادبیات و فرهنگ
ای صفای گل ِ خورشیدِِ رُخـَت کنعانی
خطِ ابروت، پراز معجزه ی پنهانی
طرحت از حور و بهشت وپری وعشق وغزل
گرچه ترکیب تو را ساخته اند انسانی
هرچه اندوخته ام بود زتقوی وادب
سوخت درشعله ی لب های تو با آسانی
آن که روی تو ندیده ست، کجا می داند
حالت عشق ِمن ومعنی ِسرگردانی؟
بوس بوس ِ قطراتِ عرقت می کارد
باغی ازماه، درآیینه ای از پیشانی
زیر ِ کندوی پرآشوبِ سیاهِ مژه هات
چشم هایت عسل ِخالص ِ دشتستانی
پری ِ گمشده ی خاطره ی کودکی ام !
ببرم باز به آن سوی ِ پریشان جانی
شعرها گفتم وشایسته ی روی تو نبود
شعرهایم همه پیش ِ قدمت قربانی
برازجان – شهریور1390