سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خداوند، دوست دارد به کارهای مباح عمل شود، همان گونه که دوست دارد به واجباتش عمل کنند .خداوند، مرا با دین راحت و آسان برانگیخت : دین ابراهیم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: چهارشنبه 103 اردیبهشت 5

به سوی جبهه 

 تقدیم به جلیل 

 

صبح زود به برازجان رفتم .  هنوز کسی نیامده بود . کم کم بچه ها جلوی بسیج مرکزی جمع شدند و همه چیز آماده شد . ما را به خط کردند . در یک صف منظم پشت سر هم ایستادیم . ما را با چند مینی بوس به بوشهر بردند . عصر دو باره حرکت کردیم  . ساعت ها از شب گذشته بود که به شیراز رسیدیم . مقصد ما فسا بود . در فسا ، ما را به پادگان امام حسین (ع) بردند . ساعت حدود 2 بامداد بود . آنجا هم صف گرفتیم . به هر نفر ، دو پتو دادند و به آسایشگاهی هدایت کردند . صبح روز بعد که بیدار شدیم ، نماز صبح را خوانده و دیری نگذشت که در محوطه ی پادگان به خط شدیم . تعدادی از فرماندهان آمدند و در باره ی مقررات پادگان و وظایفی که بر عهده ی ما بود ، صحبت کردند . نماز ظهر و عصر را به امامت حجه الاسلام محمدی خواندیم . قرار شد هر گاه صدای آژیر از بلندگوی پادگان شنیدیم ، با سرعت خود را به محوطه ی پادگان برسانیم . تا غروب چندین بار دویدیم و خود را به محوطه رساندیم . عصر فرمانده ی پادگان در جمع ما حاضر شد و پس از سخنرانی مفصلی ، افراد را به دو گروهان تقسیم کرد . وقتی می خواست برای هر گروهان فرمانده ای از میان بچه ها برگزیند ، پس از چند گزینه ، روی به من کرد و گفت چه مدرکی داری ؟ گفتم فوق دیپلم . گفت دنبالت می گشتم . از آن به بعد ، من به عنوان فرمانده ی گروهان انتخاب شدم . امروز لباس ، کوله پشتی و سایر وسایل را نیز تحویل گرفتم . برنامه ی پادگان به خاطر ماه مبارک رمضان ، اندکی آسان بود . صبح از ساعت چهار و نیم تا نه کلاس داشتیم و تا ساعت چهار و نیم عصر استراحت می کردیم و پس از آن تا ساعت نه و اندی آموزش می دیدم .پنج شنبه 9 خرداد 64  ،  شب یکی از نیروها مریض شد . با آمبولانس او را به شهر رساندند . من نیز به عنوان فرمانده ، همراهش بودم . وقتی برگشتیم ، دیر شده بود .  آنقدر خسته بودم که سر به بالش نگذاشته ،  به خواب رفتم . در خواب خوش بودم که آسایشگاه به تیر بسته شد . از هر طرف شلیک های پیاپی و رگبار و تیر مشقی و صداهای وحشتناک انفجار و فریاد های بدو بدو بلند شو که هیچ آشنایی با آنان نداشتیم . مربیان آموزشی که همگی پاسدار بودند ، بدون اطلاع قبلی ، ما را در وضعیت جبهه قرار داده بودند . آنان می خواستند تا قبل از اعزام ، با فضای جبهه ها آشنا بشویم . با دو ، خود را بیرون رساندم . باید تمام تجهیزات لازم را با خود می بردیم و  سریع صف می گرفتیم  . حتی کفش ها نیز باید مرتب و بند های آن بسته باشد وگرنه سینه خیز ، کمترین مجازات بود . باز ماندن یک دکمه ی پیراهنش نیز تنبیه داشت  . در چنان وضعیتی ، متوجه شدم که کوله پشتی خود را جا گذاشته ام . با سرعتی تمام برگشتم و و آن را برداشته و به صف وارد شدم . جلیل سلیمی از بچه های روستا نیز همراهم بود . با جلیل روی یک تخت دو طبقه می خوابیدیم . بودن یک هم ولایتی ، مایه ی تسکین برای هردوی ما بود . کفش جلیل ، چند شماره از کفش من بزرگتر بود . وقتی در صف ایستاده بودم ، متوجه شدم که کفش او را به پا کرده ام  اما در آن شتاب ، نه تنها فرصت بستن بندهایش را پیدا نکرده بودم  بلکه آن را لنگه به لنگه نیز پوشیده بودم . از ترس این که مسئولان متوجه شوند ، سعی می کردم پاهایم را به سمت داخل پیچ بدهم تا نوک کفش ها به هم نزدیک شوند . لبه ی شلوارم را هم طوری روی آن قرار داده بودم تا وضعیت بند های بازش خیلی معلوم نباشد . از همه بدتر این که کفش من به اندازه ی پای جلیل نبود  به همین خاطر ، نیمی از پایش در کفش و نیم دیگرش بیرون بود . قبل از این که کفش من مورد بررسی قرار بگیرد ، جلیل را از صف بیرون آوردند و آنقدر او  را سینه خیز ، پشت خیز و به حالت چرخیدن بردند که نه تنها حال خودش بد شد ، بلکه پوسته ی  قسمت جلوی کفش من نیز تا آستانه ی پارگی پیش رفت  . بعد از آن بود که شب ها را با کفش می خوابیدیم . دوروز بعد هم خبر رسید که چند نفر از نیروهایمان از گروهان فرار کرده اند . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در چهارشنبه 95/3/5 و ساعت 3:6 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 127
بازدید دیروز: 66
مجموع بازدیدها: 462133
جستجو در صفحه

لینک دوستان
اندیشه نگار
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
ل ن گ هــــــــک ف ش !
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه