آنجا که به صحراي ختن، جلوه فروشداز رايحه ي نرگس و بالاي قرنفل دشتي که به هر موسم گل لاله برآردبر حسرت داغ دل تنهاي توکل
در کنج قفس عمر به سر رفت و دريغاپيرانه سر از بهر طرب نيست مجاليگيرم که نگهبان قفس را ببرد خوابما را نبود بهر پريدن، پر و بالي
ويران شوي اي زلزله ي عشق که کرديدر کشور دل، حمله ي ويرانگري آغازنگذاشت يکي خانه ي معمور در اين ملکپس لرزه ي آن زلزله ي خانه برانداز
اي همره ديرينه که سي سال تمام استهمگام هم از باديه ي عمر گذشتيمبگذار که فايز صفتان جمله بدانند،ما هر دو، پري ديده ي آواره به دشتيم
بهاريه استاد عزيز اسپرغم تقديم ب شما استاد گرانقدر