با آن که بهار است و گل و موسم گلگشتدل، ميل تماشاي در و دشت ندارد با صد گل نوروز، به دور از گل رويتافسرده و ديگر سر گلگشت ندارد
اي يار سفر کرده که ديري ست نلرزدتار دلم از نغمه جان بخش صدايتاز بهر دلم، همدم شب هاي جداييدور از تو دگر نيست، مگر خاطره هايت
از دست که ناليم که از گردش ايامبا کس نتوان گفت که بر ما چه ستم رفتمهتاب شب و فصل گل و شور جوانيبا قافله ي عمر به صحراي عدم رفت