• وبلاگ : ادبيات و فرهنگ
  • يادداشت : برگي از زندگي - فاو 66/3/11
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام استاد غلامي .نوشته شما را خواندم.اگر اجازه مي دهيد در وبلاگم قرار دهم./با تشکر
    پاسخ

    سلام بزرگوار . شما خيلي محبت داريد . اگراشعارناقابل بنده را سزاوار خواندن مي دانيد ، براي من مايه ي افتخار است.

    شبي گفتم به قليانم که از جانم چه ميخواهي ؟

    نوشت با خط دود خود

    به دردت مي خورم گاهي

    تو بر من مي نهي آتش

    که درد خود کني تسکين

    من بيچاره مي سوزم

    تو از حالم چه ميداني !؟

    پاسخ

    درودآقاي دهداري
    + گل يخ 
    درود استاد
    هرگي که يادت ميکنم اوو ريم سرازيره
    غم تو دلم خندش ميگيره وخندش يکاگيره
    پاسخ

    درود عزيز
    + آفتاب 
    آفتاب کوتاه مي شود
    و بوي پاييز...
    در راه است
    و من اين احساس را
    به پاييز دلم مي گويم...
    پاييز هميشه کوتاه است...
    پاسخ

    سلام به آفتاب
    دوستت دارم پريشان‌، شانه مي‌خواهي چه کار؟

    دام بگذاري اسيرم‌، دانه مي‌خواهي چه کار؟
    تا ابد دور تو مي‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

    اي که شاعر سوختي‌، پروانه مي‌خواهي چه کار؟
    مُردم از بس شهر را گشتم يکي عاقل نبود

    راستي تو اين همه ديوانه مي‌خواهي چه کار؟
    مثل من آواره شو از چارديواري درآ!

    در دل من قصر داري‌، خانه مي‌خواهي چه کار؟
    خُرد کن آيينه را در شعر من خود را ببين

    شرح اين زيبايي از بيگانه مي‌خواهي چه کار؟
    شرم را بگذار و يک آغوش در من گريه کن‌

    گريه کن پس شانه ي مردانه مي خواهي چه کار؟
    پاسخ

    دروووووووووووووووووود دوست عزيزم آقاي دهداري
    يادها فراموش نخواهند شد، حتي به اجبار

    و دوستي ها ماندني هستند، حتي با سکوت ....موفق باشيد آرزوي بهترينها رو براتون دارم گل تقديم شماگل تقديم شماگل تقديم شما

    پاسخ

    سلام بر ستاره