اي دوست که در بند نگاه تو اسيرم
حرفي بزن امروز که آرام بگيرم
امروز عطش ريشه دوانده است به جانم
امروز که از تشنه لبي همچو کويرم
اي کاش که در بند تو باشم همه عمر
تا آن دم آخر که کنار تو بميرم
عبدالرحيم سعيدي راد