• وبلاگ : ادبيات و فرهنگ
  • يادداشت : برش هايي از يك منظومه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    salaam by paayan ba pishgah shoma aaqay Ghulami

    خواهش خوابيده را بيدار سازد لطف تو

    آرزو را همزمان بسيار سازد لطف تو

    گرچه غربت غرق کرده هستييم با هست وبود

    ليک با نور ادب چون بار سازد لطف تو

    شاهمردان شير يزدان مرد ميدانست سخي

    چون غلام درگهم سردار سازد لطف تو

    من از جور زمان همسان فرهاد تيشه را

    زده ام بر فرق خويش اقرار سازد لطف تو

    بسکه دورم از بساط قرب با لطف کلام

    نظم را همبستر اشعار سازد لطف تو

    بيچ در بيچ زمان طي طريقت کرده ام

    در صراط مستقيم محتار سازد لطف تو

    مشکل ميخوارگي گرچه خزابم کرده است

    محرم آن عالم اسرار سازد لطف تو

    با آنکه نوشد اين قلم تلخاب از دير مغان

    شهد ريزان بر سر بازار سازد لطف تو

    ساربان در سينه خيزد در ديار ديگران

    در امان از ديدهء اغيار سازد لطف تو

    با آنکه هستم بي خبر از خويشتن دراين سرا

    با خبر از لطف کردگار سازد لطف تو

    من که در ميدان سر به سر سر داده ام

    باز هم سر لايق دستار سازد لطف تو

    گر رسد سردي به دود آه سينه سوز من

    گل ببارد چه عجب گلزار سازد لطف تو

    چون ببارد برگ رحمت از درخت همتت

    نو نهالان مرا بر بار سازد لطف تو

    من که باختم قلب خود را در قمار زندگي

    بيدل شوريده را دلدار سازد لطف تو

    سويدن ?? ?? ????

    سخي

    پاسخ

    تامرادرعاشقي بيدارسازدلطف تو/جان مارا باوجودت يارسازدلطف توجان ما مشتاق ياران بوده ازروزنخست/کوعجب گرباتوأم دلدارسازدلطف توسهم ماازباغ دنيا خارمي بوداي عزيز/آمدي شايدمراگلزارسازدلطف تويوسفم درچاه کنعان غمم عمري دراز/هان مرا آواره ي بازارسازدلطف توخشک نخلم دربيابان هاي بي آب وعلف/تارسدروزي مرا پربارسازدلطف توهم، نشيني دربرم باداروي شعر، اي «سخي»/ هم «غلامي» راکنون بيمارسازدلطف تو