سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
رأی [درست] جز هنگام خشم پنهان نمی ماند . [امام حسن علیه السلام]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

موج و موسیقی 

قرارمان پنج و نیم بعد از ظهر  بود . بچه ها با تاخیر آمدند . راه که افتادیم ، از همان ابتدا شپ و موسیقی شروع شد  . من ، محمد دهداری و حجت تمیمی ، با سید محمود حسینی بودیم . محمد قایدی هم دیگر دوستان  را آورد .  از فلکه ی پریشانی تا ساحل را اول بار می رفتم . هوا خوش . دریا زیبا . با ساحلی ماسه ای و دلخواه . جایمان را که روی سکو مشخص کردیم  حمود هم رسید .   به دریا زدیم . بازی  . خنده . شنا .  زیر آب ماندیم . بر موج رفتیم . دریا هم شوخی برداشته بود انگار . موج از پس موج می آمد تا هر بار به شکلی از آن بگذریم و بخندیم . احمد طاغان که می خواست دوستی اش با دریا را به رخ ما بکشد ، بیش از همه با ساحل فاصله گرفت . من نیز درجایی که عمق آب بیش از قامت انسان بود ، در حال شنا  دست هایم را بالا نگه داشته بودم . به ساحل کودکی ها نیز برگشتم . با ماسه ها خانه می ساختم و موج می آمد و آن را می شست .  عکس که گرفتیم از دریا بیرون آمدیم . نشستن روی سکوی ساحلی در پرتو نورافکن ها در هوای دلپذیر پس از شنا ، همه را به وجد آورده بود . مجتبی کتیرایی کباب ها را آماده کرد . ،  مجید میرغفاری و وحید غلام زاده  هم آمدند .  هندوانه ، چیپس ، پفک ، چای ، دوغ ، نوشابه ، تخمه ، بازی ، دست زدن ، رقص و موسیقی که با موسیقی موج می آمیخت تا شبی رویایی را رقم بزند . هنوز بعضی از دوستان کنار ماشین می رقصیدند که من و کتیرایی ، آشغال های اطراف سکو را جمع کردیم و در پلاستیک ریختیم و در دهان سطلی  که داشت آشغال قی می کرد چپاندیم تا از حاشیه ی خلیج مواج فارس ، به سوی برکه چوپان برگردیم      . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 95/3/1 و ساعت 2:4 عصر | نظرات دیگران()

ظهر جمعه  هفدهم اردیبهشت به خانه رسیدم و عصر به سوی کنار تخته حرکت کردم . در این سفر ، همسرم نیز همراهم بود . قرار بود  به مناسبت بزرگداشت مقام معلم ، شب شعر همدلان برگزار شود . این اولین شب شعر آنجا بود . به موقع رسیدیم . کم کم همه آمدند . آقای رضایی ، خودش را معرفی کرد . از دیدارش  خوشحال شدم . جلسه ی باشکوهی بود . شعر . سخنرانی . موسیقی . از شعر های سید طالب هاشمی ، چند آواز اجرا کردند که زیبا بود . فرج الله کمالی ، سید طالب هاشمی ، معصومه خدادادی و ..... انصاری هم شعرزیبا و پرمحتوایش را از حفظ خواند  . تعدادی رباعی خواندم . ای عشق و ...  .  شام را به میزبانی آقای پناهی خوردیم و به برازجان برگشتیم درحالی که بسیاری از دوستان ، در کنارتخته شب را به صبح رساندند . عصر روز بعد ، به بوشهر رفتم . منزل حسین باقری ، خواهرانم ملکی و بتول را دیدار کردم و با همسرم به منزل دایی اش محمد قاسمی رفتیم که به تازگی برای چندمین بار سکته کرده . سپس در عمارت قدیم دهدشتی ، در مراسم رونمایی کتاب تب نوبه اثر محسن شریف شرکت کردیم . همانجا با محمد دادفر ، خورشید فقیه ، مهدی جهانبخشان ، امید غضنفر ، محمد علی محسنی ، حسین قشقایی ، فرج الله کمالی ، دکتر رضا معتمد ، فرشید جان احمدیان ، اسکندر احمد نیا ، حماسه حق پرست ، حق پرور ، حسین دهقانی ، احمد قائمی ، معصومه خدادادی و .... دیدار کردم و پس از اتمام مراسم و خداحافظی با محسن شریف ، مهمان نیما که این ماه ها ، دوران سربازی را در بوشهر می گذراند بودیم .  پس از شام ، به برازجان برگشتیم تا شبی دیگر ، شام منزل رسول باقری برویم و مهمان دخترم غزاله باشم . روز بعد ، خوابی خوش ، زیر پوستم لذتی دوانده بود :

فرض کن بلندای هر نخلی ، حدود 75 تا صد متر باشد . بر فراز آن نخل ، نخلی دیگر روییده باشد با همان قامت . یک تنه . تنها برگ ها و شاخه های آن ، نشان از نخل دیگر داشته باشد . حالا حساب کن سه یا چهار نخل ، روی هم با این ارتفاع باشد در باغچه ی کوچک جلوی خانه ات . و تو آرزو کنی که مثل گنجشک بتوانی بالای آنان بروی یا بالگردی داشته باشی که بر اوج برسی . بالاترین نخل ، در اطرافش ثمر پراکنده ی کنه نزده ای دایره وار پخش باشد و دو پنگ آن آنقدر ویژه باشد و با دیگر ثمرها فرق کند که لذت ببری . فوق العاده زیبا . پشت پنگ ها ، آسمان دریایی و پاک را به تماشا بنشینی . بیدار شدم و برای همگان تعریف کردم .

عصر سه شنبه نیز پس از ماه ها و شاید سالی ، به انجمن شعر ارشاد رفتم و به شعر ها گوش سپردم و امیدهایم زنده شد خاصه با شنیدن آقای عارف و خانم نیکنام . سام گزبلندی هم آمده بود . شب ، محمد حمیدی برایم لباس و کفش آورد تا در دبیرستان امام ، فوتبال بازی کنیم . چهارشنبه 22 اردیبهشت ، صبح به بنار رفتم و ناهار منزل برادرم بودم تا عصر که با هم به برازجان آمدیم و او به کربلا رفت و من به سالن ارشاد پشت حسینیه ی اعظم تا در جلسه ی رونمایی کتاب صفای بعد هر باران اثر استاد حبیب الله نگهبان شرکت کنم که نقطه ی عطفی در تاریخ برازجان بود .  اولین جلسه در نوع خود در دشتستان که به همت اسفندیار فتحی و دوستانش در انجمن اهل قلم ، انجمن پویندگان اندیشه ی نو و اداره ی فرهنگ و ارشاد برازجان برگزار شد . فرج الله کمالی ، حسن انصاری و حیدر عرفان صحبت کردند و فریبا جلالیان شعر خواند . در هنگام رونمایی کتاب ، من نیز با اصرار مجری ، روی سن رفتم تا در شب خاطره انگیزی در دشتستان ، سهم کوچکی داشته باشم . زیبایی ها برای من در اینجا تمام نشد . روز 23 اردیبهشت صبح با نیما شطرنج بازی کردم . بعد احمد فرید مند و اسفندیار فتحی آمدند و چند غزل برایشان خواندم و کتاب جدیدم را به آنان تقدیم کردم . عصر به آرامگاه برازجان رفتم . سنگ سیاه . تا هم قبر دکتر حسینقلی انگالی را زیارت کنم و هم برفراز قبر خواهرم طلا فاتحه بخوانم و هم به زیارت قبر منصور باباعلی بشتابم که نتوانسته بودم در مراسم ختم و هفته ی او شرکت کنم . شب حاجی حمیدی و خواهرم هاجر و فرزندانشان مهمانم بودند     . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 95/2/26 و ساعت 6:59 صبح | نظرات دیگران()

 عصرگاهان عازم بوشهر شدم . با همسرم . منزل الله کرم باقری رفتیم و با خواهرم ملکی دیدار کردیم .  دانشگاه خلیج فارس ، مقصد بعدی ما بود که  رفتیم .  بهمنی . بزرگداشت زنده یاد استاد مسلم شعر های گویشی جنوب ، ایرج شمسی زاده .  در روز بوشهر . بسیاری از شاعران و دوستداران شعر محلی هم آمده بودند . علی اسپرغم و حسین قشقایی پیش از من رسیده بودند . جمشید گودرزی و ....شبی زیبا رقم خورد خاصه این که استاد فرج الله کمالی شعر تازه ای خواند  اما روح نا آرام و سیر ناشدنی من همچنان در جستجوی شعر بود و همین بود که مرا به سوی جم کشاند . نزدیک به غروب 24 اسفند با محمد جعفر ایاره عازم  شدیم . محمد رضا ملکی و یکی از دوستان بختیاری او که شاعر بود  نیز آمده بودند . شبی برای روز جم و شعر خوانی استاد ایرج زبر دست . استاد را پیش تر در جلسه ای کنار آرامگاه استاد آتشی دیده بودم  در بندر بوشهر . صحبت های شیرین و شعرهای زیبایش را که شنیدیم ، برخاستیم . نزدش رفتیم و یک جلد  « از رنگ باستانی چشمانت »  به او دادم . در صفحه ی اول کتاب ، این رباعی را برایش نوشته بودم  :

بی باده و جام ، آنقدر مست شدم                   کز نیست برون آمدم و هست شدم

جامی ز رباعیات خیام زدم                                دلبسته ی ایرج زبر دست شدم

رویش را بوسیده ، عازم برکه چوپان شدیم    تا شب بعد به سالن کوچک اما پر از مهر کنگان بروم و اجرای نمایشنامه ی « پیر بوا » نوشته ی استاد حسن مختار زاده را ببینم با بازی خوب بازیگران کنگانی و چند جای آن ، اشکم در آید . اما این سیاحت شیرین که با شعر خوانی برای استاد شمسی زاده آغازه شده بود ، می بایست با نام او خاتمه بیابد . چنین بود که جمعه 28 اسفند ، عصر بر مزار ایرج گرد آمدیم . شعر شنیدیم و سخنرانی و ... شب نیز  جلسه ای باشکوه و شب شعر« غاچ برنجوکی » به یاد استاد شمسی زاده .  از دشتستان ، من و استاد فرج الله کمالی بودیم . من جدیدترین شعرم که به یاد ایرج نوشته بودم را خواندم . شعری محلی . قبل از آن منزل دکتر حسین جلال پور بودیم و پس از آن  نیز در خدمت او تا به رستورانی برویم  و بعد از نیمه شب ، در هوایی خوش ، من و غزل و همسرم عازم برازجان بشویم . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 95/2/6 و ساعت 5:40 عصر | نظرات دیگران()

با سید محمود حسینی به کنگان رفتم . از برکه چوپان تا کنگان فاصله ای نیست . در بانک تجارت ، آقای مهندس علامه زاده و پاپری رییس بانک ، کنار هم نشسته بودند . من هم ضلعی از آن مثلث را ساختم . کارها که تمام شد ، سوار خودرو آقای علامه شدیم . خودرو ایشان رو به روی بانک تجارت پارک شده بود . خیابانی یک طرفه . هنوز حرکت نکرده بودیم که جوانی آمد . برگ جریمه ای در دست داشت و بسیار عصبانی بود . قصدی جز راه انداختن دعوا نداشت . آقای علامه زاده شیشه ی ماشین را پایین آورده و او را به آرامش دعوت می کرد . جوان که فروشنده ی یکی از مغازه های خیابان وحدت کنگان بود ، معمولا ماشینش را جلوی بانک ، پارک می کرده و امروز که این فرصت را نداشته ، جوری پارک کرده بوده که 20 هزار تومان جریمه شده . او ، آقای علامه زاده را مقصر می دانست . هرلحظه برگ جریمه را به سوی ما می گرفت و پرخاشگری می کرد تا این که بالاخره آقای علامه با آرامی صورتش را به سوی او گرفت و گفت :  من هیچ کاری نمی تونم برای تو انجام بدم . اگه مشکلت حل می شه ، بیا بزن . جوان که مثل آتش زبانه می کشید ، زیر لب چیزهای گفت و شرمسار برگشت تا معلومم شد که با خونسردی و خویشتن داری ، می توان جلوی بسیاری از اتفاقات را گرفت . اتفاقاتی که گاه تا سال ها و یا نسل ها ، می تواند زندگی دیگران را دچار ناملایمات کند . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 95/2/6 و ساعت 11:6 صبح | نظرات دیگران()

 تمام این روزها خوب نبودم .  بیداری و  خواب هایم آشفته بود . البته خیلی دلایل داشت . یکی هم این بود که حال خداداد بسیار بد بود . مرگ بر اندیشه هایم سایه انداخته بود . ظهر روز 17 تیر از خواب که بیدار شدم ، مدت ها بی حرکت خوابیده و فکر می کردم . فکر می کردم که بالاخره نوبت من هم خواهد رسید . یک روز دیگر یا 100 سال دیگر . دراز خوابیدم . دست هام را کنارم رها کردم . در حال احتضار . فرزندانم دورم نشسته اند . در واپسین لحظات زندگی ، چه حرفی به آنان می گویم ؟

به حالتی بریده بریده ، در حالی که صحنه را حس می کردم ، گفتم :

« دنیا ، فرصت کوتاهی ست . در این فرصت کوتاه ، شاد باشید و خوب باشید . »

لحظاتی بعد در حالی که لبخند می زدم برخاستم تا زندگی را دوباره آغاز کنم .

روز 23 تیر نیز از روزهای پریشانی بود . با عده ای از جمله مادرم و چند خانواده  ی دیگر ، در روستا بودیم . چند ماشین آمدند . برادرم مشهدی حسین  با خانواده اش نیز با یک ماشین بودند . پدرم هم بود که پیاده شد . از ضلع شمال شرقی باغمان حدود 50 متر به سمت بنار ، در زمین ابراهیم رضایی بودیم . پدرم سر روی سر خواهرم ملکی نهاد و گریه کرد و به شدّت و به شدّت از او تشکر کرد و ما نمی دانستیم چه پیش آمده . فقط حدس می زدیم که خواهرم ملکی برایش کار بزرگی انجام داده است . از یکدیگر می پرسیدیم که چه شده است ؟ منظر بودم که یکی از آن دو خودشان بگویند .  از خواب بیدار شدم . ساعت 3 بعد از ظهر بود .  خواب را خوش یمن ندانستم چون سال هاست که پدرم مرده است . نمی دانم . شاید بی جهت پیوسته من از درون آشفته ام و آشفته ام  . 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 95/2/6 و ساعت 9:42 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 165
بازدید دیروز: 154
مجموع بازدیدها: 462325
جستجو در صفحه

لینک دوستان
اندیشه نگار
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
ل ن گ هــــــــک ف ش !
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه