ادبیات و فرهنگ
این شعردرغروب10/12/1389 آمدکه نوشتم وبدون تصحیح نهایی دراین جامی آید. شایدروزی اندکی تغییریافت.
به چشم های خندانت
شرابِ یادِ توبرهستی ام شرارانگیخت
به نام ِسبز ِتو درسینه ام بهارانگیخت
دوچشم ِلیلی ِمستِ پری وش ات ای دوست
مراچوفایز ِمجنون ِ بی قرارانگیخت
کدام دستِ عجب نقش ِقامتِ توکشید
که اززلال ِوجودت دوآبشارانگیخت
بنازم آن که به پیرانه سرمراناگاه
چشاندعشقی ورسوای روزگارانگیخت
نشسته برگـُسل ِعشق بودم و، نامت
به بندبندِ دلم موج ِانفجارانگیخت
چه بودآنکه به باروتِ جانم افکندی
چه شعله بودکزآن فتنه ی خمارانگیخت
مذابِ لعل ِلبانت دل ِخرابِ مرا
به جرعه نوشی ِآن جام ِخوشگوارانگیخت
مراکه آتش ِرویت مدام می سوزد
هوای موی سیاهت به سایه سارانگیخت
به موی ِدوست نبردیم چنگ وغیرتِ عشق
هزارزخمه شرارم به پودوتارانگیخت
زعشق ِروی تو فایزز« کردوان »برخاست
مراهوای توازدامن ِ« بنار»انگیخت
دشتستان- 10/12/1389